کنکور من (قسمت سوم)

 

رتبه های برتر کنکور را که میبینی و درصدهاشونو نگاه میکنی اولین سوالی که به ذهنم میرسه اینه که این بچه ها با چه شرایطی درس خوندن؟؟!

رتبه های برتر حدود 10 درصد به نظرم خیلی خیلی نابغه باشن و از استعداد ویژه برخوردار باشن و نباید مدرسه و جزوه و از همه مهمتر معلم خصوصی را نادیده گرفت و یک فاکتور خیلی خیلی مهمتر تلاش و پشتکار این بچه ها

بگذریم که میخوام قصه درس خوندن خودمو تعریف کنم و بگم فاکتور اصلی موفقیت اینه که بخوای به هدفت برسی و کلاه سر خودت نگذاری.

من از روزی 3 ساعت درس خوندن را شروع کردم و اوایل شروع شاید از هر کتابی که برنامه ریزی کرده بودم 5 تا صفحه میخوندم واقعا به این نتیجه رسیده بودم که طی چند سال به جای اینکه بالغ تر بشم، خنگ تر شدم. اولایل کار بود و انرژی فوران میکرد و جای تسلیم شدن نبود.

بالاخره روزی 3 ساعت شد 5 ساعت و تعداد صفحات هم از 5 تا رسید به 15 تا (البته درس حفظی منظورم هست که اونم باید فهمید وگرنه نمیتونی تستشو بزنی) و همین جوری رشد داشتم تا رسید روزی 7 ساعت و میتونم بگم اگر من در مجموع یک ماه روزی 9 ساعت درس خونده باشم.

رتبه های برتر کنکور را که میبینی و درصدهاشونو نگاه میکنی اولین سوالی که به ذهنم میرسه اینه که این بچه ها با چه شرایطی درس خوندن؟؟!

رتبه های برتر حدود 10 درصد به نظرم خیلی خیلی نابغه باشن و از استعداد ویژه برخوردار باشن و نباید مدرسه و جزوه و از همه مهمتر معلم خصوصی را نادیده گرفت و یک فاکتور خیلی خیلی مهمتر تلاش و پشتکار این بچه ها

بگذریم که میخوام قصه درس خوندن خودمو تعریف کنم و بگم فاکتور اصلی موفقیت اینه که بخوای به هدفت برسی و کلاه سر خودت نگذاری.

من از روزی 3 ساعت درس خوندن را شروع کردم و اوایل شروع شاید از هر کتابی که برنامه ریزی کرده بودم 5 تا صفحه میخوندم واقعا به این نتیجه رسیده بودم که طی چند سال به جای اینکه بالغ تر بشم، خنگ تر شدم. اولایل کار بود و انرژی فوران میکرد و جای تسلیم شدن نبود.

بالاخره روزی 3 ساعت شد 5 ساعت و تعداد صفحات هم از 5 تا رسید به 15 تا (البته درس حفظی منظورم هست که اونم باید فهمید وگرنه نمیتونی تستشو بزنی) و همین جوری رشد داشتم تا رسید روزی 7 ساعت و میتونم بگم اگر من در مجموع یک ماه روزی 9 ساعت درس خونده باشم.

خواهرم واسه فوق لیسانس رفت تهران و اون یکی آبجی هم میرفت سرکار و بعد تصمیم گرفت که واسه ارشد بخونه، حالا فاطمه موند و آشپژی و اتو و گردگیری و کلا خونه داری البته مامانم بود ولی اینقدر کارهای جانبی زیاد بود و مامانمم دیگه مثل سابق روپا نیست و منم واقعا خجالت میکشیدم که با این وضعیت جسمانی مامانم بگم میخوام درس بخونم، هر جور بود برنامه ریزی کردم که درس بخونم.

(خدا میدونه من هیچوقت منت نمیگذارم سر مامانم، فرض میکنم صبح ها میرفتم مدرسه)

صبح ساعت 7 پا میشدم و درس میخونم تا 9 و بعدش دیگه شروع خانه داری تا 3 بعدازظهر که همه کارها رو کرده بودم و تموم میشد و بعد دیگه تا شب درس میخوندم (البته یک روز دایی میومد، یک روز خواستگار، یک روز یکی مریض میشد، یک روز خودم بی حال میشدم و هزارتا اتفاق دیگه)

همه اینا رو نوشتم تا بگم اگر بخوای به هدفت برسی دیگه دیگه واست مهم نیست شرایطتت چیه فقط هر لحظه فکر میکنی چه جوری میتونی بیشتر و بیشتر درس بخونی. خیلی خیلی آدم اذیت میشه و میتونم بگم هنوز من انرژی سابق را ندارم و به خاطر این کنکور که واسم مهم بود، خیلی مهم بود آخه من چاره ای جز قبول شدن نداشتم، میتونم بگم هیچ چاره ای، گذشته ای که هیچی سرجاش نبود و من برای نجات خودم فقط باید قبول میشدم.

تا قبل از عید همین روال پیش میرفت و من تا قبل عید همه درسامو تموم کرده بودم به جز 5 تا کتاب. از ماه بهمن برای آزمون های آزمایشی سنجش ثبت نام کردم ولی اینقدر میترسیدم و استرس داشتم که زودتر از اردیبهشت اینم با چه حالی نتونستم برم آزمون بدم. اینقدر استرس میگرفتم که حالت تهوع و با عرض معذرت اسهال و استفراغ پیدا میکردم و دعا میکردم که سرجلسه از حال نرم.

بخدا خیلی زحمت داره با استرس درس خوندن ولی الان خوشحالم رتبه ام زیر هزار شده و فقط باید انتظار نتیجه های اصلی را بکشم.

تا قبل عید همه چیز برام مثبت بود و فقط استرس داشتم ولی بعد از عید بازدهی من خیلی کم شد که باشه برای دفعه بعد.

فقط بگم همیشه پرانرژی باشید و مثبت فکر کنید. خیلی خیلی مثبت و شاد چون برای موفقیتتون لازمه. توی همه پست ها هم گفتم هر کی هر کمکی خواست تا اونجایی که بتونم براش انجام میدم تا به نتیجه دلخواهش برسه.

در پناه خدا دوستان